کشاورز/ خبرنگار جوان!

ساخت وبلاگ
I'm always sleepy. It doesn't really matter what time I go to bed at night or wake up in the moig; something is constant: the desire to lure myself to oblivion by sleeping. Sometimes I fight it, and sometimes I don't.The worst happens when my drowsiness is accompanied by sore eyes. Imagine a situation where you need to stare at your screen to work, to write, because that's how you make a living, that's how you pay for school, the doctor's appointments, food and clothes, but here you are: your eyes have tued against you. Not only are they sore constantly, they're filled with the desire to push you to the land of dreams.When people talk about me 'getting better' or 'regaining my health', I just think they're being unnecessarily optimistic. I've developed this theory that my eye problems and struggles with dizziness will last for the rest of my life. It's a hopeless prospect, but one that I might have to accept as my ever lasting reality.Sometimes I call it adulthood and try to go on with my days and not be sour about it. کشاورز/ خبرنگار جوان!...ادامه مطلب
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:57

It was a moment of pure comfort. It felt like home. I was lying down on the ground, wrapped in a blanket as the heater warmed me up. Drowsiness didn't feel like a threat, but a desired sedative. I could hear children playing in the alley, dogs barking on the far away farms, and motorbikes passing by. I was home, safe and warm, and after a long day I could close my eyes to drift off a bit. I didn't want to move. I just wanted to make the moments to drag and form a tiny eteity of comfort.

کشاورز/ خبرنگار جوان!...
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:57

If it wasn't for the prestige of my masters degree and satisfying my ego, I would've given up and tried to stay focused on building a career, and finding a way to escape rather than going to classes three days a week and wasting time on preparing for my classes. But what I can do? I know getting my degree can be rewarding for me and something to look back fondly on later in life. These days I only have one question: what career should I lean toward considering the fact that my eyesight problem might be a lifetime issue? For years, I saw my future in academia but now I find it boring and even painful to achieve. I'm 28 years old and still looking for a path. Where's the path that brings me the most happiness and the least eye pain and dizziness? کشاورز/ خبرنگار جوان!...ادامه مطلب
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:57

شروع مجدد ترم دوم ارشد بعد از تقریبا یک سال. درس های آشنا، استادهای آشنا ولی همکلاسی های ناآشنا. همکلاسی هایی که سال های ۷۹ یا ۸۰ متولد شده ن و از من خیلی جوون ترن. هر چند این چیزها اهمیتی نداره. چیزی که مهمه اینه که بدنم دوباره سر راهم قرار نگیره و اجازه بده فارغ التحصیل بشم و این فصل رو ببندم. گاهی اوقات سر کلاس در درونم اتفاقی رخ می ده و دو تا میشم و دوباره بر می گردم به خود یه نفره م. سرگیجه! روزهایی که توی تاکسی و مترو و هیاهوی مرکز شهر خودم رو به دانشگاه می رسونم بدتر میشه. بعد از سه روز کلاس های دانشگاه به یه روز استراحت کامل احتیاج دارم تا بدنم به تنظیمات کارخانه برگرده و بتونم عملکرد مناسبی داشته باشم. تمام روز سه شنبه رو می خوابم. اون هم در حالی که به نق های مامانم گوش می دم که از زیاد خوابیدنم ایراد می گیره! ولی خب خدایی اگر سه شنبه رو نخوابم بدنم به حالت عادی برنمی گرده! الان یه هدف وجود داره: سخته ولی طاقت بیار و فارغ التحصیل شو!حقیقت اینه که توی دوره بیماریم به چشمم آسیب جدی وارد شده و دیگه نمی تونم مطالعه کنم. شاید در حد ۵ دقیقه در طول روز. به همین دلیل پیش رفتن با درس های دانشگاه برام راحت نیست. حتی نمی دونم چه طور باید پایان نامه م رو بنویسم. پس مشخص نیست که این هدف چه قدر امکان پذیر باشه ولی فعلا پیش می رم تا ببینم به کجا می رسم. کشاورز/ خبرنگار جوان!...ادامه مطلب
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 1:43

آیا هنوز کسی هست که این خانه مجازی را چک کند؟ کشاورز/ خبرنگار جوان!...
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 17:13

توی اینستاگرام خانمی رو فالو می کنم که سه سال از من بزرگ تره. ممکنه بشناسیدش. پزشکی خونده و چند ساله با استفاده از فالورهایی که طی سال ها فعالیت توی شبکه های اجتماعی جمع آوری کرده، یه موسسه آموزش زبان آنلاین زده که از کل دنیا زبان آموز ایرانی داره. چند سال قبل رفت استانبول و همونجا زندگی و کار می کرد تا اینکه یکی دو هفته قبل به لندن نقل مکان کرد که توی یه بیزنس اسکول درس بخونه.هر وقت که استوری ها و پست هاش رو می بینم از اینکه آدم هایی دور و بر سن من هستند که به راحتی با استرس های زندگی مواجه می شن و ازشون عبور می کنن حس ناخوشایندی بهم دست می ده. توی این چند هفته داشتم می دیدم که چه طور توی لندن دنبال خونه می گرده، خونه می چینه، اولین کلاس های دانشگاهش رو می گذرونه، توی هوای بارونی لندن یه بارونی می اندازه روی دوشش و می ره برای خودش خوراکی و گل می خره. با اینکه می دونم کار درستی نیست، سالم نیست، اشتباهه ولی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم که خودم رو مقایسه نکنم.علت مقایسه هم اینه که هفته دیگه بلیط دارم به یه کشور دیگه همین نزدیکی ها. هدف: دیدن یارم. دیشب از فکر و غصه خوابم نمی برد. توی لحظه های آخر فهمیدم که یه کم حساب و کتابم جور در نمیاد. یادم رفته بود که باید قسط وام بدم، عوارض خروج از کشور پرداخت کنم و بیمه سفر بگیرم. توی خیالات خوشم همه رو یادم رفته بود و فکر می کردم فقط باید برم دکتر! الان می بینم پولم برای دو روز موندن توی تهران کمه! حالا این اصل قضیه نیست! شاید بتونم این مشکل رو حل کنم! ولی امروز که چشمم رو باز کردم و فهمیدم باید واقعا هفته دیگه برم دلم وایستاد جوشیدن. من الان ۶ ماهه که به خاطر مریضی به ندرت بیرون می رم و حالا یهو می خوام یه قدم بزرگ بردارم و برم یه کشور دی کشاورز/ خبرنگار جوان!...ادامه مطلب
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 23:32

می دونم که هم هیجان دارم و هم مضطربم. حس هر دوش به حدی شبیه که به سختی میشه گفت کدوم، کدومه! ترجیح می دم همه ش هیجان باشه ولی می دونم که نمیشه به خودم دروغ بگم! به جز گرفتن بلیط هام کار دیگه ای انجام نداده م ولی دیگه وقتشه که به همه چیز برسم.

کشاورز/ خبرنگار جوان!...
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 23:32

ر گفت: "نمی دونم چرا اوضاع رو برای خودت پیچیده می کنی." به خاطر قرص های جدیدم این حرف ها رو می زد. وقتی به دکترم درباره اینکه دردهای چشمم به شکل بدی برگشتن گفتم سه تا قرص جدید به داروهای قبلیم اضافه کرده. من تا نفهمم داروها چی هستن و به چه دردی می خورن قرص ها رو مصرف نمی کنم. حتی وقتی هم می فهمم ترس برم می داره و تمایلم برای مصرفشون کمتر میشه. توی یه هفته ای که قرص های جدید رو گرفته م هیچ کدوم رو حتی یه بار هم نخورده م. امروز عصر با هم سر این قضیه با هم بحث می کردیم.در جواب بهش گفتم: "هفت تا قرص توی طول روز! این خیلی زیاده. تو خودت بودی چه کار می کردی؟" گفت: "من بودم از دکترم می پرسیدم می تونم همه شونو با هم بخورم یا باید جدا بخورم. بعدش صبح توی اولین فرصت قرص هام رو می خوردم و دیگه هم بهشون فکر نمی کردم." حرف حسابش اینه که باید به جای اینکه خیلی به قرص هام فکر کنم باید فقط شروع کنم به مصرفشون و این قدر خودم رو با ترس ازشون آزار ندم. اونم وقتی که درد چشم هام زندگی روزمره م رو دچار مشکل کرده. می دونم که رفتارهای این چنینی من براش "ناامید کننده" هستند. به قول خودش: "کمک کردن به کسی که از کمک به خودش سر باز می زنه خیلی سخته." کشاورز/ خبرنگار جوان!...ادامه مطلب
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 23:32

با مرخصی تحصیلیم موافقت شد. دیگه آدم هایی که باهاشون ارشد رو شروع کردم نمی بینم. با هیچ کدوم صمیمی نبودم ولی حداقل هر روز که می رسیدم سر کلاس چهره های آشنایی رو می دیدم که می تونستم بهشون لبخند بزنم و سلام کنم و کم کم داشت برام راحت می شد که توی کلاس جلوشون بحث کنم. دارم سعی می کنم از یه عقب گرد دوباره ناراحت نباشم. اون هم وقتی که فقط خودم می دونم چه قدر حالم بد بود و هیچ جوره نمی تونستم برم دانشگاه. جدای از همه این ها، عقب گرد آدم رو نمی کشه هر چند مسیر رو کند می کنه. کشاورز/ خبرنگار جوان!...ادامه مطلب
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 50 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 14:42

مدتی هست یوگا انجام می دم. با ویدئوهای یوگا با آدرین توی یوتیوب. چند روزی توی سری مبتدی فقط یه سشن ۱۰ دقیقه ای رو انجام می دادم ولی دیروز یه سشن ۲۰ دقیقه ای که حرکاتش کمی سخت تر بود رو تمرین کردم. خلاصه اینکه الان ماهیچه های پام گرفته. بعد از تمرین حس کردم که عضلاتم بی حس شده و می دونستم که درد غیرقابل اجتنابه. امروز صبح که بیدار شدم فقط انتظار پا درد داشتم ولی متوجه شدم حتی انگشت های دستمم درد می کنه. به حدی بدنم داغونه که با چند تا حرکت ساده همچین بلایی سرم اومده. در کل یوگا ساده به نظر میاد ولی به انعطاف و استقامت بالایی نیاز داره. منم هیچ کدوم رو ندارم. مصمم هستم که پیش برم تا بدنم تا بهش عادت کنه. من از ورزش های تند و هیجانی خیلی بدم میاد! الان که مشکل سرگیجه دارم اصلا حتی نمی خوام بهش فکر کنم. در کل یوگا خیلی به روحیه من که باید همه چیز رو آروم و سر حوصله انجام بدم می خوره. کاش سرگیجه هام تموم می شد‌. دیروز وقت تماشای یه سریال کره ای به مامانم گفتم که وقتی سرگیجه دارم تمرکز روی تصاویر دور و برم سخته و به نظرم همه چیز خیلی روی دور تنده. مامانم پرسید: "مگه سرگیجه داری هنوز؟" دیگه به حدی سرگیجه به جزوی از زندگی عادیم تبدیل شده که زیاد درباره ش نق نمی زنم و به همین دلیل خانواده م فکر می کنن که کاملا بهبود پیدا کرده م. فقط خودم می دونم که چی دارم می کشم. کشاورز/ خبرنگار جوان!...ادامه مطلب
ما را در سایت کشاورز/ خبرنگار جوان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mimsina بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1402 ساعت: 18:18